|
نویسنده: کانون فرهنگی علی ابن ابیطالب(ع) چهارشنبه 87 تیر 12 ساعت 9:16 صبح
|
به تمامى، جامه هاشان سیاه بود، جز او! به تمامى، مى گریستند، جز او! و او، پدرى بود، که تازه جوانش را، از دست داده بود، و چه شادان! پدرم را گفتم: چرا چنین؟! مرا گفت: خود به حضورش باریاب، و همین را بپرس! بار یافتم، و کودکانه، پرسشم را پرسیدم، و او نشست، در حالى که دست پر مهرش بر دوش من بود، به پاسخ گفت: تاکنون شده است، مادرت، و یا پدرت، چنان از دست تو، به ستوه آیند، که دیگر تابِ تحملت را نداشته، و تو را در اتاقکى محبوس، و زندانى کنند؟! گفتم: شده است! گفت: در آن حال، کدامین خوشتر مى نمود، اینکه دیوار و درب آن اتاقک زینت شود؟ یا که رخنه اى، و شکافى، و روزنى پدید آید؟! گفتم: شکاف، آن هم بزرگ! گفت: آدمى نیز زندانى است، و زندان وى، تمامى آن چیزهاست، که به وى منتسب است، یعنى که همه چیز به مثابه همان دیوار و درب! و مصیبتها، و بلاها، همان رخنه ها! زخم از مرهم گواراتر بود بر عارفان ----- رخنه در زندان به از نقش و نگار دیگرست
|
دل نوشته ها ()
|
|
|
|
فهرست |
|
|
|
|
333785
:مجموع بازدیدها |
99
:بازدید امروز |
507
:بازدید دیروز |
|
پیوندهای روزانه |
| |